دیر بود

ساخت وبلاگ

به قلمِ آسمان پنجشنبه بیست و هشتم دی ۱۴۰۲. ساعت 14:56

گفتم: «به ملاقاتِ مردی می‌روم که در انتظارم نیست
پس نخواهد فهمید چقدر دیر کرده‌ام!»
بعد
خط چشم‌هایم را با حوصله جفت کردم و گفتم:
«هیچ‌وقت
برای دیر رسیدن دیر نیست»

- دیر بود اما -

رودِ عزیزم را
کوزه‌کوزه به خانه برده بودند
و سهمم
مثل آبی خوش از گلویشان پایین رفته بود

دیر بود
و تنها می‌توانستم
چشم‌هایم را چون دو ماهیِ سوگوارِ سرگردان
در حوضِ خانهٔ مردم رها کنم،
به خانه‌ام برگردم،
و سال‌ها تعجب کنم از این‌که بدون چشم
چگونه گریه‌ام بند نمی‌آید!

این راز تقدیم شما!!...
ما را در سایت این راز تقدیم شما!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : myredrose بازدید : 46 تاريخ : جمعه 6 بهمن 1402 ساعت: 1:41