وقتی یادت نمی‌ آید

ساخت وبلاگ

به قلمِ آسمان یکشنبه چهاردهم آبان ۱۴۰۲. ساعت 12:35

فراموش می‌شوم
راحت‌تر از ردپایی بر برف
که زیرِ برفی تازه دفن می‌شود،
راحت‌تر از خاطرۀ عطرِ گیجی در هوا
که با رهگذری تازه از کنارت رد می‌شود،
و راحت‌تر از آن‌که فکر کنی
فراموش می‌شوم

و چقدر دروغ گفتن در پاییز راحت است!
وقتی یادت نمی‌آید
کدام پنج‌شنبه عاشق‌ترین زنِ دنیا بودم
و کدام پنج‌شنبه چشم‌هایم آن‌همه ابری بود

یادت نمی‌آید…
و سال‌‌ها کنار همین شعر خواهم ایستاد
و هی به ساعتی نگاه خواهم کرد
که عقربه‌هایش
درست روی آخرین دیدار
از کار
افتاده‌اند

( یادم نبود
پاییز فصلی است
که تمام درختان خواب آن را دیده‌اند )

این‌جا کجاست؟
کدام روزِ کدام سال است؟
من کی‌ام؟
من حتی نام خودم را فراموش کرده‌ام

می‌ترسم یکی بیاید و
با اولین اسمی که صدا می‌زند لیلا شوم
می‌ترسم
دوباره بخواهد شعرِ تازه بخوانم
می‌ترسم
یادش نباشد، دیگر
« چنان‌که افتد و دانی » برای من دیر است
و فراموش کرده باشد
یک‌روز قول دادیم
قرارهایمان را
فراموش کنیم‌.

این راز تقدیم شما!!...
ما را در سایت این راز تقدیم شما!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : myredrose بازدید : 56 تاريخ : دوشنبه 15 آبان 1402 ساعت: 0:19