به قلمِ آسمان پنجشنبه بیست و سوم فروردین ۱۴۰۳. ساعت 18:47 لبخند می زنی دلِ من آب می شودچیزی بدَل به یک غزلِ ناب می شوددیگر بدونِ هیچ دلیلِ مشخصیقلبم فقط برایِ تو بی تاب می شودهرجا که باشم از سرِ من خواب می پردوقتی که چشم هایِ تو بی خواب می شودیکباره ذوق می کند و مثلِ بچه هامردی به قصه هایِ تو پرتاب می شود بخوانید, ...ادامه مطلب
به قلمِ آسمان یکشنبه چهاردهم آبان ۱۴۰۲. ساعت 12:35 فراموش میشومراحتتر از ردپایی بر برفکه زیرِ برفی تازه دفن میشود،راحتتر از خاطرۀ عطرِ گیجی در هواکه با رهگذری تازه از کنارت رد میشود،و راحتتر از آنکه فکر کنیفراموش میشومو چقدر دروغ گفتن در پاییز راحت است!وقتی یادت نمیآیدکدام پنجشنبه عاشقترین زنِ دنیا بودمو کدام پنجشنبه چشمهایم آنهمه ابری بودیادت نمیآید…و سالها کنار همین شعر خواهم ایستادو هی به ساعتی نگاه خواهم کردکه عقربههایشدرست روی آخرین دیداراز کارافتادهاند( یادم نبودپاییز فصلی استکه تمام درختان خواب آن را دیدهاند )اینجا کجاست؟کدام روزِ کدام سال است؟من کیام؟من حتی نام خودم را فراموش کردهاممیترسم یکی بیاید وبا اولین اسمی که صدا میزند لیلا شوممیترسمدوباره بخواهد شعرِ تازه بخوانممیترسمیادش نباشد، دیگر« چنانکه افتد و دانی » برای من دیر استو فراموش کرده باشدیکروز قول دادیمقرارهایمان رافراموش کنیم. بخوانید, ...ادامه مطلب