به قلمِ آسمان چهارشنبه بیست و نهم فروردین ۱۴۰۳. ساعت 16:35 یک جفت چشم داشتم- که تو یادت نیست -یک جفت گوش- که تو یادت نیست -و قلبی- که باورش برای تو سخت بود -یادشان بخیرکه بلد بودندمثل معجزهای در عصر معمولیهامیخکوبت شوندو با حیرتی مافوقطبیعی دوستت بدارندیادت بخیرکه فرق داشتی با دیگرانیادت بخیر, ...ادامه مطلب
به قلمِ آسمان یکشنبه چهاردهم آبان ۱۴۰۲. ساعت 12:35 فراموش میشومراحتتر از ردپایی بر برفکه زیرِ برفی تازه دفن میشود،راحتتر از خاطرۀ عطرِ گیجی در هواکه با رهگذری تازه از کنارت رد میشود،و راحتتر از آنکه فکر کنیفراموش میشومو چقدر دروغ گفتن در پاییز راحت است!وقتی یادت نمیآیدکدام پنجشنبه عاشقترین زنِ دنیا بودمو کدام پنجشنبه چشمهایم آنهمه ابری بودیادت نمیآید…و سالها کنار همین شعر خواهم ایستادو هی به ساعتی نگاه خواهم کردکه عقربههایشدرست روی آخرین دیداراز کارافتادهاند( یادم نبودپاییز فصلی استکه تمام درختان خواب آن را دیدهاند )اینجا کجاست؟کدام روزِ کدام سال است؟من کیام؟من حتی نام خودم را فراموش کردهاممیترسم یکی بیاید وبا اولین اسمی که صدا میزند لیلا شوممیترسمدوباره بخواهد شعرِ تازه بخوانممیترسمیادش نباشد، دیگر« چنانکه افتد و دانی » برای من دیر استو فراموش کرده باشدیکروز قول دادیمقرارهایمان رافراموش کنیم. بخوانید, ...ادامه مطلب