این راز تقدیم شما!!

متن مرتبط با «باید» در سایت این راز تقدیم شما!! نوشته شده است

باید برم قدم بزنم

  • به قلمِ مریم دوشنبه یکم آبان ۱۴۰۲. ساعت 4:39 تا پلکام سنگین میشه خوابم می بره، پریشان و هراسان بیدار میشم. دمای اتاق رو آوردم پایین و توی خنکای تاریک اتاق به پرده خیره شدم و دیالوگ باکسِ ۰۴۳ رو دارم گوش میدم؛ قصه ی آدما و آهنگ هایی که اونا رو یاد همدیگه میندازه. روز که بشه خیلی کار دارم اما با این بیداری مطمئنم خواب می مونم و نزدیکای نُه، ده بیدار میشم و وقت کم میارم برای به پایان رسوندن کارهام اما گریزی نیست ازش. باید کمی به خودم فرصت بدم و با خودم قدری مهربون باشم.ظهر اونقدر درد داشتم، بی این که بخوام دو بار به ثانیه نکشیده خوابم برد؛ تا این حد توانم رفته بود اما با اومدن و رفتن خانواده م، هشیار می شدم. دوباره این صدای رعد و بارونِ انتهای دیالوگ باکس. دلم هوای خیلی ابری و بارون ممتد چند روزه می خواد. امیدوارم فردا بتونم برم قدم بزنم. باید برم قدم بزنم بهش نیاز دارم. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • نباید خواب می موندم!

  • چهارشنبه پانزدهم تیر ۱۴۰۱. ساعت 11:27 دیشب ساعت از یک گذشته بود خوابم برد اما صبح توی خواب، ناخودآگاه انگار که چیزی یادم بیفته هراسون از خواب پریدم. گوشیم رو از میز تختم برداشتم و چشمم چرخید سمت ساعت. خدای من.. خواب موندم. زود گوشیم رو از حالت پرواز درآوردم. یادم رفته بود کد رو بهش بدم. شاید وقتی خواب بودم و گوشی رو حالت پرواز، زنگ زده. هیچ پیامکی برام نیومده بود؛ الانم دیگه بی فایده بود زنگ زدن بهش و کد دادن. امیدوارم به مشکل برنخورده باشه.درد لعنتی بیدار شد. گوشی رو از سکوت درآوردم گذاشتم کنارم. رفتم صورتم رو شستم برگشتم دوباره رو تختم دراز کشیدم. یه پیم هندزفری رو زدم گوشیم، موسیقی گذاشتم صداش رو کم کردم و از درد چشام رو بستم. مدتی ساکت همون حال موندم. هجوم دردها بود اما استراحت هیچ کمکی بهِم نمی کرد. افت فشار بدترم می کرد، باید اول به فکر صبحانه باشم. کلافه لب تخت نشستم. رفتم جلو آینه موهام رو شونه کردم. چقدر رنگم پریده بود. ویتامینه لب رو برداشتم و زدم. بعدش رژ مدادیم رو برداشتم نگذاشتم ردِ درد رو چهره م بمونه.رفتم آشپزخونه ام کتری رو گذاشتم و برگشتم اتاقم پشت میز کار نشستم. حس می کنم هنوز خسته م و خواب درست درمونی نکردم. دیروزم همین طور هول بیدار شدم تا اولین نوبت دکتر رو بگیرم و جا نمونم. حوالی ده هم تا می خواست خوابم ببره، پسرم گفت قول دادی بریم بیرون خرید پس پاشو. ظهر که گرمازده برگشتم نتونستم استراحت کنم و فقط کار کردم.  , ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها