چشمای حزینش

ساخت وبلاگ

به قلمِ مریم سه شنبه هفدهم مرداد ۱۴۰۲. ساعت 1:3

این آهنگ، منو یاد آخرین روزی میندازه که مامان برای آخرین بار از خونه رفت بیمارستان و دیگه برنگشت.. شب حالش خیلی وخیم شد؛ صبح حاضرش کردیم، برادرم ماشین رو آورد تو حیاط، کمک کردیم به سختی سوار ماشین شد جونی براش نمونده بود. چون من حالم مساعد نبود، قرار بود خواهرم همراهشون بره.


دمِ درِ ورودی اتاق ایستاده بودم ساکت نگاش می کردم. یهو حواسش به من شد، دستش رو آروم بالا آورد به نشونه ی خداحافظی تکون داد.. آخ قلبم.. بهش لبخند زدم و دستم رو براش آهسته تکون دادم.


چشماش از خاطرم نمیره..؛ انگار با نگاش داشت بهِم می فهموند من دیگه دارم برای همیشه میرم. چشماش اونقدر غم داشت که.. خدای من، اشکام آروم نمی گیرند..

این راز تقدیم شما!!...

ما را در سایت این راز تقدیم شما!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : myredrose بازدید : 53 تاريخ : سه شنبه 17 مرداد 1402 ساعت: 12:36