تن هیچ بی پناهی در این برف نلرزه

ساخت وبلاگ

به قلمِ مریم یکشنبه بیست و سوم بهمن ۱۴۰۱. ساعت 17:37

پسرم خسته از برف بازی کنارم خوابش برده. وقتی از مدرسه برگشت اونقدر با هیجان همه ی اتفاقات رو تعریف می کرد که خودش خندید و گفت: اونقدر خوشحالم زیاد حرف می زنم :)

از جویدن قرص ویتامین ث بدم میاد، توی هاون فسقلیم انداختم و پودرش کردم ریختم تو آب سر کشیدم؛ جایی خوندم اگه ویتامین ث بدن کم باشه، فرد زیاد سرما می خوره و بیمار میشه و سرماخوردگیش خیلی طول می کشه مثل من. یه قوری کوچیک دمنوش دم کردم و با این که بدم میومد نوشیدم.

رفتم دم پنجره و بازش کردم؛ برف هنوز دلبرانه داشت می بارید. این همه برف زمانی قشنگه که هیشکی تو این سرما نمونه و بچه ای بی پناه نلرزه ازین سوز. دلم می خواست مدت زیادی وایستم و نگاه کنم اما برای سرفه هام خوب نبود. از محوطه صدای موسیقی میاد. دو تا خانوم جلوی کاج مطبق روبرو ایستاده بودند و نوبتی از هم عکس می گرفتند. خوش به حالشون. درخت ها چه زیباتر شدند.

به موازات کتابِ الیزابت برگ و مگان دیواین، کتاب زندگی استاد صالحی رو هم شروع کردم. این هوا بهِم فقط مزه میده ساعت ها در سکوت کتاب بخونم :)

این راز تقدیم شما!!...

ما را در سایت این راز تقدیم شما!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : myredrose بازدید : 84 تاريخ : دوشنبه 24 بهمن 1401 ساعت: 3:37