به قلمِ آسمان جمعه بیست و چهارم آذر ۱۴۰۲. ساعت 12:52 عشقم را در سرم دفن کردمو مردم پرسيدندچرا سرم گل داده است؟چرا چشمهايم مثلِ ستارهها میدرخشند؟و چرا لبهايم از صبح روشن ترند؟میخواستم اين عشق را تکهتکه کنمولی نرم و سيال بود، دورِ دستم پيچيدو دستهايم در عشق به دام افتادندحالا مردم میپرسند که من زندانی کيستم؟! بخوانید, ...ادامه مطلب
چی شد که من به اینجا رسیدم؟ اینقدر دست کشیده از همه چیز، تا این اندازه ساکت، چنین خسته و لبریز، تا این حد ناامید. هجوم این حجم از ناامیدی، ناگهانی نبود؛ به مرور و آهسته در جانم رخنه کرد. بخوانید, ...ادامه مطلب
به قلمِ مریم جمعه چهارم فروردین ۱۴۰۲. ساعت 22:1 به باز آمدنت چنان دلخوشمکه طفلی به صبح عید ،پرستویی به ظهر بهارو من به دیدن توچنان در آینه ات مشغولمکه جهان از کنارم می گذردبی آن که سر برگردانمدر فصلهای خونین هم می توان عاشق بودبه قمریان عاشق حسد می ورزمکه دانه بر می چینندو به ستاره و باران که بر نیمرخ مهتابی ات بوسه می زنند.و به گلی که با اشاره ی تو می شکفددر فصل های خونین هم می توان عاشق بودمگر از راه در رسیمگر از شکوفه سر بر زنیمگر از آفتاب درآییوگرنه روزتابوتی است بر شانه های ابرکه ما را به افق های ناپیدا می سپاردو عشق آهوی محتضری استکه سر بر شانه های باران می گذارد!بیابا اندامی از آتش بیا.و جلوه ای از آذرخشهیهاتمن کجا باز بینمت ای ستاره ی روشنکه بی تو تا شبگیر پیر می شومچندان که بازآییستاره ها همه عاشق می شوندو جوانی در باران از راه می رسد. بخوانید, ...ادامه مطلب