به قلمِ آسمان دوشنبه بیست و هفتم فروردین ۱۴۰۳. ساعت 7:32 استخوان های عشق پوسیدند، از گل تو بهار روییدهمن تو را خلق می کنم از نو، با همین دست های شوریدهبا هزاران هزار دلتنگی، شیشه های شکسته ی رنگیچیزی از جنس عشق می سازم، که بر آن آفتاب پاشیدهکوزه ی خالی ام پر از آه است، کوزه! آری مزار ارواح استترک کوزه خوب می داند، کسی این زخم را خراشیده..مرگ هم راستی عجب هنری است، آه، این آه، فوت کوزه گری استکوزه ها خفته داخل پستو، کوزهگر زیر خاک خوابیدههر دو هستیم، هم تو و هم من، هر دو از یک جنازه آبستنزن و مردش نمی کند توفیر، چه کسی مرگ را نزاییده؟با همین موی پر کلاغی باز، واژه ها رفته اند تا پروازمنم و شعرهای دور و دراز، منم و این سر تراشیدهزندگی چیست؟ بی بدن بودن، زندگی کن به رسم من بودنتا که نائل شوی به زن بودن، چه کسی بعد مرگ را دیده؟ بخوانید, ...ادامه مطلب