به قلمِ مریم شنبه هشتم مهر ۱۴۰۲. ساعت 23:6 من در سکوتِ مطلقِ شب غوطهور شدممسحورِ ماه واژه سرودم، سحر شدمپرچینِ خانهی غزلم را کسی ربود در حصرِ مرگ ماندم و ویرانکپر شدممن چشم و گوش بستهی او بودم از قدیماو رفت، بعد رفتنِ او کور و کر شدمگفتم: مرا خبر کن اگر رفتنی شدی!بعد از تمامِ شهر از او باخبر شدمصدها هزار غصه درون من است و حیفاین قصه هم گذشت و بدونِ تو سر شدم بخوانید, ...ادامه مطلب